اندیشمندان از زوایای گوناگون بر ویژگی هایی که به دست یابی و حفظ سلامت روان میانجامند تاکید ورزیده اند. سالیوان[۵۲] (۱۹۵۴) بر این باور است که در سلامت روان، ارزش عمده بر کنش اجتماعی موثر قرار دارد. روان تحلیل گران سنتی بر آگاهی از انگیزههای ناهشیار و در پی آن خود مهارگری که بر آگاهی مبتنی است تاکید میکنند.
فروم[۵۳] (۱۹۴۲) ارتباطهای فرد با محیط اجتماعی، انسان نگری، آزادی و فرد گرایی را مورد تاکید قرار میدهند. پرلز[۵۴] (۱۹۷۳) نیز پذیرش مسئولیت برای هدایت زندگی خود را مهم ترین ویژگی برای دست یابی به سلامت روان ذکر میکند. ونتیز[۵۵] (۱۹۹۵) سلامت روان را وابسته به هفت ملاک میداند که عبارتند از:
۱- رفتار اجتماعی مناسب، ۲- رهایی از نگرانی و گناه، ۳- فقدان بیماری روانی، ۴- کفایت فردی و خود مهار گری، ۵- خویشتن پذیری و خودشکوفایی، ۶- توحید یافتگی و سازماندهی شخصیت، ۷- گشاده نگری و انعطاف پذیری.
علاوه بر ملاک هایی که برای سلامت روان از سوی برخی از اندیشمندان بر شمرده شد، در ذیل، به دیدگاه برخی از روانشناسان اشاره میشود: راجرز[۵۶] (۱۹۵۱) در ارزیابی ادراکات خود واقعی و خود آرمانی خویشتن پذیری هدایت شده را یک شاخص مهم سلامت روانی میداند. مزلو[۵۷] (۱۹۵۴) بر شکوفایی تواناییهای فردی به عنوان یک سازهی اساسی تاکید میکند. الیس[۵۸] (۱۹۸۰) پذیرش خود، خرد پذیری و منعطف بودن را در سلامت روان مهم تلقی میکند. همانگونه که ملاحظه میشود با توجه به اختلاف دیدگاه اندیشمندان در زمینهی سلامت روان نمیتوان با قاطعیت از ملاکهای پذیرفته شدهی جهانی برای سلامت روان سخن گفت (به نقل از مطهری، ۱۳۸۰).
۲-۲-۶- عوامل موثر بر سلامت روان
همه متخصصان متفق القول اند که سلامت روان در تحول شخصیت واحد نقشی بنیادین است. تصور تحول موزون انسان بدون وجود سلامت روان غیر ممکن است. بی شک، عوامل متعددی بر سلامت روان تاثیر میگذارند که فهرست کردن همهی آنها دشوار است؛ چرا که وجود تفاوتهای فردی ممکن است به تنوع در عوامل موثر بر سلامت روان بینجامد. با این حال، یافتههای حاصل از پژوهشها در زمینههای زیست شناسی و علوم اجتماعی، دانش ما را دربارهی عواملی که ممکن است سلامت روان را تحت تاثیر قرار دهند، وسعت بخشیده اند. به اعتقاد چاهن[۵۹]، برخی از الگوهای مهمیکه علت اختلالهای روانی را از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار میدهند، عبارتند از:
۱- الگوی پزشکی بر نقش شرایط اندام وار گوناگون که میتواند کنش مغز را تحت تاثیر قرار داده، به اختلال روانی بینجامد، تاکید ورزیده است.
۲- الگوی روان تحلیل گری در وهلهی نخست، بر موقعیتهای تنش زایی که به وسیلهی ایجاد اضطراب، متضمن تهدیدی برای فرد است، متمرکز میشود. چنانچه فرد به طور موثر با موقعیت اضطرابی سازش حاصل کند، اضطراب حذف میشود و در صورتی که اضطراب و تنش ادامه یابد، فرد نوعا به مکانیزمهای دفاعی گوناگون، که سلامت روان وی را تحت تاثیر قرار میدهند، متوسل میشود. این الگو به تجارب آغازین گودکی در خانواده، که به وسیلهی هدایت نادرست والدین سرکوب شده است، اهمیت بسیار میدهد.
۳- الگوی رفتاری نگری، یادگیری معیوب را عامل اساسی اختلال روانی میداند. سلامت روان – به طور گسترده ای – توسط شکست در یادگیری رفتاریهای سازش یافتهی ضروری یا ناکامیدر تسلط یافتن بر موقعیتهای اجتماعی به طور موفقیت آمیز تحت تاثیر قرار میگیرد. ناگفته پیداست که رفتارهای سازش نایافته مانند سایر مهارت ها، از محیط آموخته میشوند.
۴- الگوهای هستی نگر – انسانی نگر بر توقف یا تحریف تحول فرد به عنوان عامل اساسی که بر سلامت روان اثر میگذارد تاکید میکنند. این الگوها بر تقویت انگیزش و شکل گیری خود در فرد تاکید میکنند. چنانچه فرد مجالهای رشد فردی و خود شکوفایی را انکار کند، اضطراب، نا امیدی و ناکامیرا تجربه خواهد کرد که در نهایت به ناسازگاری وی خواهد انجامید. این الگو بیانگر این نکته است که انحراف از طبیعت انسانی که اساسا رو به توحید یافتگی و سازندگی دارد، به وسیلهی شرایط ناخوشایند محیطی موجب سازش نایافتگی میشود.
۵- الگوی بین فردی، نارضایی از روابط بین فردی را ریشهی سازش نایافته میداند.
۶- دیدگاه بین فرهنگی – اجتماعی بر نقش آسیب شناسی شرایط اجتماعی همچون فقر، تبعیض، فرقههای مختلف و خشونت به عنوان عوامل مهمیکه بر سلامت روان افراد در جامعه اثر میگذارند، تاکید میورزد (به نقل از مطهری، ۱۳۸۰).
۲-۲-۷- همه گیر شناسی
بر پایه اظهار نظر سازمان جهانی بهداشت (۲۰۰۱) در سال ۱۹۹۰ میلادی از ده بیماری که بیشترین میزان ناتوانی را در جهان سبب شده اند، پنج مورد آن مربوط به بیماریهای روانی است (افسردگی اساسی، سوءمصرف دارو و الکل، اختلال خلقی دو قطبی، اسکیزوفرنی و اختلال وسواسی- اجباری).
بر پایه پیشبینیهای پژوهشگران بین المللی بار اختلال افسردگی، حوادث و سوانح، عوارض جنگ، خشونت و صدمه به خود از سال ۱۹۹۰ تا سال ۲۰۲۰ به ترتیب از رتبه چهارم به دوم، نهم به سوم (گفتنی است کشور ما درحال حاضر از این نظر در بدترین وضعیت است)، شانزدهم به هشتم (احتمال افزایش این رتبه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و واکنشهای پس از آن بیشتر شده است)، نوزدهم به، دوازدهم و هفدهم به چهاردهم جابه جا میشود (کریستوفر[
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت jemo.ir موجود است |
۶۰] و همکاران، ۱۹۹۶).
در جدیدترین پیش بینی WHO بار اختلال افسردگی از سال ۲۰۰۲ به سال ۲۰۳۰ میلادی در کشورهای توسعه یافته از رتبه چهارم به رتبه نخست و در کشورهای در حال توسعه از رتبه چهارم به رتبه دوم پس از ایدز است. از طرفی یکی از مهمترین حوزههای توسعه و ارتقاء سلامت در جوامع بخش بهداشت و درمان می باشد که ارتباط مستقیمی با سلامت افراد جامعه دارد و در این بین کادر شاغل در این بخش به ویژه گروه پرستاری به عنوان یک شغل پر استرس در نظر گرفته می شود(لمبرت[۶۱] و لمبرت، ۲۰۰۱).
بر اساس مطالعات انجام شده سالانه صدها هزار بیمار در دنیا می میرند که مرگشان ناشی از اشتباهات پزشکی قابل پیشگیری است که منشأ را می توان وجود استرس در انجام فعالیتهای بالینی سیستم مراقبتی بهداشتی دانست. ابتلا به استرس و تکرار اشتباهات می تواند مانعی در راه دستیابی به اهداف بهداشتی محسوب شود. بسیاری از حوادث ضمن کار بر اثر استرسهای شغلی اتفاق می افتد(جنکینز[۶۲] و الیوت[۶۳]، ۲۰۰۴).
۲-۳- کمال گرایی
سازه کمالگرایی در دهههای اخیر مورد توجه پژوهشگران بسیاری قرار گرفته است و هر کدام به فراخور دیدگاه خود تعریف متفاوتی از آن ارائه دادهاند. با این حال بیشتر پژوهشگران بر این امر که معیارهای بلندمرتبه برای عملکرد مفهوم اساسی کمالگرایی است، سازش دارند.
فرهنگ وبستر[۶۴] کمالگرایی را «عقیده و باوری میداند که براساس آن اصلاح آرمانی منش اخلاقی، هدف اصلی تلاشهای اخلاقی است و یا کمالگرایی، در حکمت الهی به این معنی است که معصوم بودن در زندگی امکانپذیر است».
هورنای[۶۵] (۱۹۳۴) کمالگرایی را گرایش روان رنجورانه به بی عیب و نقص بودن، کوچکترین اشتباه خود را گناهی نابخشودنی پنداشتن و مضطربانه انتظار پیامدهای شوم آن را کشیدن، تعریف میکند. هالندر[۶۶] (۱۹۶۵) مینویسد: «کمالگرایی نشاندهندهی گرایش و علاقه فرد به درک محیط پیرامون خود به گونه قانون «همه یا هیچ»[۶۷]است که به موجب آن، نتایج ممکن، موفقیتهای کامل یا شکستهای کامل هستند». هاماچک[۶۸] (۱۹۷۸) کمالگرایی را به دو بعد کمالگرایی بهنجار و کمالگرایی نابهنجار تقسیم میکند. وی معتقد است کمالگرایی نابهنجار عبارت از: نگرانی زیاد دربارهی ارتکاب اشتباهات و ترس از داوریهای دیگران است. ویزمن[۶۹] (۱۹۸۰) معتقد است، کمالگرایی نیاز شدید به پیشرفت است و این گرایش به گونه معیارهای شخصی بالا و غیر واقعبینانه آشکار میشود (به نقل از بلت[۷۰]، ۱۹۹۵).
فراست[۷۱]، مارتن[۷۲]، لاهارت[۷۳] و روزنبلیت[۷۴] (۱۹۹۰) کمالگرایی را به عنوان مجموعه معیارهای بسیار بالا برای عملکرد که با خود ارزشیابیهای انتقادی همراه است، تعریف کردهاند. هویت و فلت (۱۹۹۰) معتقدند کمالگرایی عبارت است از: گرایش فرد به داشتن مجموعهای از معیارهای بالای افراطی و تمرکز بر شکستها و نقصها در عملکرد. کلی اینک (۱۹۹۸) کمالگرایی را اعتقاد فرد به کامل بودن و احساس اضطراب و فشار روانی بالا و ترس از اینکه نتواند مطابق انتظارات خود زندگی کند، تعریف مینماید (به نقل از بلت، ۱۹۹۵).
۲-۳-۱ نظریههای کمالگرایی
۲-۳-۱-۱ نظریه فروید
فروید[۷۵] (۱۹۲۶) کمالگرایی را به کنش وری فرامن افراط گر نسبت داد. از آن پس بر ماهیت درون روانی این سازه شخصیتی به منزله تمایل پایدار فرد به وضع استانداردهای کامل و دست نیافتنی و تلاش برای آنها تاکید شده است (برنز[۷۶]، ۱۹۸۰). بر این اساس غالب پژوهشها و تبیینهای جدید کمالگرایی را سازه ای نوروتیک در نظر گرفته اند (پچ[۷۷]، ۱۹۸۴؛ فلت[۷۸]، هویت[۷۹] و دیک[۸۰]، ۱۹۸۹). تعریفهای پیشنهاد شده برای کمالگرایی نیز از این رویکرد آسیب شناختی تبعیت میکنند. برای مثال هولندر (۱۹۸۷) کمالگرایی را معادل برآورده ساختن توقعات و انتظارات خود و دیگران با کیفیتی برتر و بهتر از آنچه اقتضا میکند میداند. از سوی دیگر بعضی یافتهها کنش وری مثبت نوعی کمالگرایی را تایید کرده اند. هاماچک (۱۹۸۷) با تمایز بین کمالگرایی بهنجار و نوروتیک معتقد است که کمال گرای بهنجار از تلاش و رقابت برای برتری و کمال لذت میبرد و در عین حال محدودیتهای شخصی را به رسمیت میشناسد و کمال گرای نوروتیک به دلیل انتظارات غیرواقع بینانه هرگز از عملکرد خود خشنود نخواهد شد.
اساس مشاهدات فروید (۱۹۷۵) درباره تئوری «فراخود»[۸۱]به این ترتیب است. برخی روان رنجورها پایبند قوانین اخلاقی و دینی شدید هستند، بدین معنی که محرک اصلی در زندگی آنها خوشبختی نیست بلکه، تکامل و برتری یافتن است. زندگی آنها را یک سلسله «حتماًها و بایدها» تشکیل میدهد. آنها باید در هر کاری به حد کمال برسند و به بهترین گونهای آن را انجام میدهند وگرنه خشنود نخواهند شد. شخصی با این ویژگیها باید به هیچ روی در داوری اشتباه نکند یا این که شوهر یا زن یا دختر و یا پسر ایدهآل باشد و خلاصه این که او را آدمی بیعیب و نقص بپندارند. هدفهای اخلاقی این اشخاص که اجباراً به طرف آنها رانده میشوند، پیوسته و بیرحمانه به آنها حکمفرمایی میکنند. اینگونه افراد تصادف و اتفاقاتی که آنها را به هیچ روی نمیتوانند کنترل کنند، باور ندارند، زیرا آنها احساس میکنن
د که باید بتوانند همهی عوامل، حتی اضطراب را کنترل کنند و در زندگی هیچگاه نباید اشتباه کنند(شولتز،۱۳۸۹). اگر این گونه افراد نتوانند به آرمانهای خود ساخته و بسیار دشوار اخلاقی خود برسند اضطراب و احساس تقصیر به آنها دست خواهد داد. بیمارانی که گرفتار چنگالهای این چشم داشتها هستند، نه تنها برای اینکه اکنون توفیق رسیدن به آرمانهای اخلاقی خود را ندارند، بلکه برای شکستهایی نیز که در گذشته در این راه نصیب آنها شده است، خود را سرزنش میکنند. حتی اگر این افراد در شرایط دشواری باشند احساس میکنند که این عوامل نباید از رسیدن به مقاصد و هدفهای اخلاقی آنها جلوگیری کنند، زیرا در پندار خود، باید به اندازهای توانا باشند که بتوانند تمام سختیها را تحمل کنند بدون این که احساساتی مانند ترس و تسلیم و ستیزه، از خود نشان دهند (شولتز،۱۳۸۹). جنبه دیگری که اصول اخلاقی روان رنجور برای او دارد چیزی است که فروید آن را «خود غریبی»[۸۲]مینامد. مقصود از این اصطلاح این است که شخص روان رنجور هیچگونه اختیار و یا سخنی دربارهی قوانین سختی که خودش بر خود تحمیل کرده ندارد. بدین معنی که درباره این که آیا قوانین را دوست دارد؟ یا به آنها ایمان دارد؟ با این که ارزشی برای آنها قایل است؟ هیچ گونه داوری نمیکند (شولتز،۱۹۹۱). معمولاً پندار بر این است که محدودیتهایی که اشخاص برای خود قایل میشوند نتیجه قوانین و قواعد اخلاقی موجود در محیط است، ولی به عقیده فروید قوانین و رسوم اخلاقی نتیجه تمایلات دگر آزاری بشر است و این محدودیتها به جای این که فرد دگر آزار را متوجه محیط کند او را متوجه خود مینماید، و در نتیجه به جای آزار و تهمت و تنفر نسبت به دیگران، نسبت به خود، آزار و تهمت و تنفر روا میدارد. فروید دو دلیل برای اثبات این نظریه عرضه میکند. یکی این که اشخاص گرفتار به نیاز مبرم کامل بودن خود را بیچاره میکنند، بدین معنی که توقعات از خود را به اندازهای زیاد میکنند که زیر سنگینی آن از پا در میآیند، دوم این که به نظر فروید هرچه شخص تمایلات ستیزهجویی خود نسبت به دیگران را بیشتر کنترل کند به همان اندازه نسبت به خود و ایدهآلهای خود سختگیر و ستیزهگر میشود. به نظر فروید کوشش برای کامل بودن و به کمال رسیدن معمولاً سطحی و دروغین است و کسی که هدف تکامل اخلاقی افراطی دارد با خود و دیگران صادق نیست. آنها بنابر نیاز به کمال پیوسته در تکاپو هستند و تنها تقلید درستکاری را در میآورند وگرنه قلباً به عقاید خود ایمان ندارند. البته گرایش انسان به حفظ ظاهر و نیاز او به کامل بودن امری طبیعی است، ولی آنچه در شخص روان رنجور مورد بحث و قابل توجه است این است که تظاهر به اندازهای اغراق آمیز میشود که همه شخصیت او به یک ماسک تبدیل میشود، به گونهای که نیازهای راستین او تحتالشعاع گرایش او قرار میگیرند (شولتز،۱۹۹۱).
۲-۳-۱-۲- نظریه هورنای
یکی از عواملی که باعث میشود «خود واقعی[۸۳]» به طور طبیعی رشد نکند این است که، چون مهمترین نیاز کودک (در شرایط نامساعد) از بین بردن اضطراب، رفع تضاد و به دست آوردن آرامش درونی است، دیگر چندان توجهی به احساسات، تمایلات، علاقهها و آرزوهای راستین و اصیل خود ندارد. کودک به دنبال این است که خود را از آزار دیگران در امان نگه دارد. بنابراین در روابطش با دیگران از تمایلات و احساسات واقعی خود استفاده نمیکند، بلکه تمایلات و احساساتی بدلی و ساختگی در خود میپروراند که مناسب و به فراخور آن رابطهی خاص میباشد، در نتیجه از وجود خود واقعی غافل و بیخبر میشود. نهایت این که فرد راه حل همهی مشکلاتی را که تا کنون برای او به وجود آمده در «تخیل و تصور» جست و جو میکند. یعنی به این شیوه موفق میشود که نخست خود را برجستهتر و برتر از دیگران بپندارد و احساس کوچکی و حقارت خود را آرامش بخشد، دوم میکوشد در تخیل، تضادهای خود را حل کند. بدین معنی که در تصویر آرمانی که از خودش ترسیم کرده هیچ گونه تضادی نمیبیند، بلکه هر کاری میکند هرچند از دید دیگران متضاد و ضد و نقیض باشد، از دید خودش حسن است. «خودآرمانی[۸۴]» که معلول یک سلسله جریانات ناسالم عصبی بوده از این پس خود عامل و مبدأ ناراحتیهای عصبی میشود و انرژیای که میبایستی صرف پرورش و رشد «خود واقعی» شود، اکنون برای رسیدن به «خود آرمانی» به هدر میرود. برای این که بتواند «خودآرمانی» را به واقعیت نزدیک کند، نیازمند یک بزرگی و شکوه میشود. او برای بدست آوردن بزرگی باید صفاتی را در خودش بپروراند و روشهایی را به کار گیرد که در شأن «خود آرمانی» باشد. نخستین حالت و صفت که خود به خود در او به وجود میآید این است که مجبور میشود خود را در هر زمینهای و از هر نظر کامل و بیعیب و نقص گرداند، چون «خود آرمانی» کامل و بیعیب و نقص است شخص هم باید تلاش کند تا خود را مطابق آن بسازد. دومین صفتی که در شخص به وجود میآید و وسیلهای برای بدست آوردن بزرگی میشود، عطش یا گرایش شدید به جاهطلبی است و سومین صفت، گرایش شدید به برتری، پیروزی و غلبه انتقامجویانه و کینه توزانه نسبت به دیگران است. هر سه صفت که برای بدست آوردن بزرگی در شخص به وجود میآید، یعنی گرایش شدید به کامل بودن، جاه طلبی و برتری طلبی انتقامجویانه دارای یک ریشه هستند و با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند و معمولاً هر سه آنها در یک فرد وجود دارد ول
ی با درجات متفاوت. هر سه دارای دو علامت مشخصه میباشند؛ یکی اجباری بودن آنهاست، دیگری نقشی است که تخیل و تصور درآنها بازی میکند (شولتز،۱۹۹۱).
هورنای (۱۹۵۰) یادآور میشود، برتری طلبها برای پنهان کردن نقصهای خود به راه حلهای خاصی دست مییازند. او این راه حلها را به سه نوع متفاوت تقسیم کرد: خودشیفتگی[۸۵]، کمالگرایی، خودبینی- انتقامجویانه[۸۶]. راه حل کمالگرایی پناهگاه افرادی با استانداردهای بالای اخلاقی، عقلی و معنوی است و بر این اساس آنان دیگران را کوچک میشمارند و به درستی داوری، عمل و هدفشان از نظر عالی و بینقص بودن در کلیه شئون زندگی به خود میبالند. فرد به دلیل دشواری زندگی کردن با استانداردهای خود، برای این که به خوبی جلوه کند به تعدیل ارزشهای اخلاقی خود میپردازد. کمالگراها زمانی در این راه تصمیم خود را میگیرند، اصرار دارند که دیگران نیز مطابق استانداردهای کمالطلبی آنها زندگی کنند و ایشان را به دلیل کوتاهی کردن در رسیدن به این استانداردها تحقیر میکنند. کمالگراها یک تعهد و الزام خشک افراطی دارند و با خود میگویند، چون من همیشه منصف، درستکار و وظیفهشناس هستم، دیگران باید قدر مرا بدانند و رفتارشان نسبت به من منصفانه باشد، این یقین، که به درستی دور از خطا و اشتباه عمل میکنند به آنها یک احساس برتری میدهد (شولتز،۱۹۹۱).
۲-۳-۱-۳- نظریه پرلز[۸۷]
پرلز معتقد است وضعیتهای ناتمام یا گشتالتهای ناقص، سائق انسان را معین میکنند. او میگوید: هر موجود زندهای به تمامیت و کمال خواهی گرایش دارد. هر چیزی که این گشتالت (به کمال گرائیدن) را باز دارد یا بگسلد، برای موجود زنده زیانآور است و به وضعیت ناتمام میانجامد که بیتردید نیازمند به پایان رساندن (تمام و کامل شدن) است. پرلز در شخصیت دو منش ویژه را عنوان کرده است. یکی منشی که تمامیتگرا و مقتدر است و او آن را شخصیت حاکم و سلطهجو[۸۸]مینامد. دیگری منشی است که مخالف اولی است و وی آن را شخصیت مطیع و پیرو[۸۹]مینامد. به عقیده پرلز اگر فراخودی وجود دارد باید «خود» مادونی هم وجود داشته باشد. به اعتقاد او، فروید نصف کار را انجام داده است، او شخصیت حاکم یعنی همان فراخود را دریافته ولی از وجود شخصیتی دیگر که مادون است غفلت کرده است. مطابق تعبیر پرلز، شخصیت حاکم، مقتدر و تمامیتگر است. او بهترین را میخواهد. شخصیت حاکم یک دیکتاتور و قلدر است و با واژهها و عباراتی مانند «شما باید» و «شما نباید» رفتار میکند و با تهدید دست به کنترل میزند و رفتار را زیر نفوذ میگیرد. بنابراین در درون هر فردی این دو منش پیوسته برای بدست گرفتن کنترل در تلاش و تکاپو هستند و شخص به اجزای کنترل کننده و کنترل شونده تقسیم میشود. کشمکش میان این دو منش هرگز کامل نمیشود و پایان نمیپذیرد زیرا هر یک برای بقا و زندگی خویش در تلاش هستند (شولتز،۱۹۹۱).
پرلز نظر خود را درباره کمالگرایی در قالب عبارتهایی که در بر گیرنده پند و اندرزهای سازنده هستند، این گونه بیان میکند:
ای یار! کمالطلب نباش، کمال طلبی زجر و نفرینآور است. میترسی مبادا هدف را درست نبینی، اما اگر بگذاری تو خود کاملی.
ای یار! از اشتباهات نهراس، اشتباه گناه نیست. اشتباهات راههای گوناگون انجام دادن کارند. بسا که آفرینندهتر و تازهتر هم باشند.
ای یار! افسوس اشتباهات را مخور، به آنها ببال، تو شهامت آن را داشتهای که چیزی از خودت مایه بگذاری…
از هر افراط و تفریطی بپرهیز، هم از کمالطلبی و هم از درمان آنی، شادمانی آنی و هشیاری آنی حواس… (شولتز،۱۹۹۱).
۲-۳-۱-۴- نظریه بندورا
به اعتقاد بندورا[۹۰] (۱۹۸۲) معیارهای سخت برای ارزشیابی از خود و اشکال افراطی به واکنشهای نابهنجار و احساس بی ارزشی و بی هدفی میانجامد که این میتواند زمینه ساز بسیاری از اختلالات روانی شود(بندورا، ۱۹۸۹). افراد کمالگرا در هنگام تجربه شکست به جای استفاده از فعالیتهای خودکنترلی، از طریق سرزنش خود به دنبال کامل بودن هستند (الدن[۹۱]، بیلینگ[۹۲]، و والاس[۹۳]، ۱۹۹۴) و از اینرو بیشتر در معرض اختلالات مختلف روانی قرار میگیرند.
۲-۳-۲- کمالگرایی از دیدگاه اسلام
مکتب اسلام، همواره پیروان خود را از افراط و تفریط بر حذر داشته و آنها را به اعتدال و میانهروی تشویق نموده است. ترجمه تعدادی از آیات قرآن کریم بیانگر این نکته است که انسان به اندازهی تواناییهای خود، مکلف شده و نه بیشتر؛ لذا خداوند هیچ کس را بیشتر از وسع و تواناییهای او تکلیف نمیکند.
«و لانکلف نفساً إلا وسعَها…» انعام: ۱۵۲
«و ما بر هیچ کس مگر به اندازهی توانش تکلیف نمینهیم…»